جدول جو
جدول جو

معنی عمل دار - جستجوی لغت در جدول جو

عمل دار
(بَ وَ)
عامل و متصدی. (آنندراج). تحصیلدار و خراجدار و کسی که مالیات را جمعمی کند و مأمور دیوانی. (ناظم الاطباء) :
وین فلک گرچه بد عمل داریست
هم به نیکی حساب من رانده ست.
خاقانی.
ملک صفاتی کاندر ممالک شرفش
سپهر گفت که من کهترین عملدارم.
خاقانی.
عمل داران برابر می دویدند
زر و دیبا بخدمت می کشیدند.
نظامی.
عمل داران چو خود را ساز بینند
به معزولان از این به بازبینند.
نظامی.
عمل خانه دل بفرمان توست
زبان خود عملدار دیوان توست.
نظامی.
، شحنه. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
عمل دار
تحصیلدار و خراجدار و کسی که مالیات را جمع میکند و مامور دیوانی
تصویری از عمل دار
تصویر عمل دار
فرهنگ لغت هوشیار
عمل دار
والی، حاکم، تحصیل دار مالیات
تصویری از عمل دار
تصویر عمل دار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عیب دار
تصویر عیب دار
دارای عیب، معیوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سال دار
تصویر سال دار
سالمند، سال دیده، پیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خال دار
تصویر خال دار
دارای خال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصل دار
تصویر اصل دار
با اصل و نسب، اصیل، نجیب، نژاده، پاک فطرت، پاک سرشت، اصل پاک، آزاده نژاد، با اصل، استخوٰان دار
اصل داران (اصل داران پاک): مردمان پارسا و مقدس، انبیا و اولیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مال دار
تصویر مال دار
متمول، ثروتمند، صاحب مال، صاحب چهارپا و ستور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیل دار
تصویر بیل دار
کارگر ساختمان یا کشاورز که با بیل کار می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملک دار
تصویر ملک دار
مملکت دار، پادشاه، فرمانروا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملک دار
تصویر ملک دار
دارای ملک، دارای آب و زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پول دار
تصویر پول دار
آنکه پول بسیار دارد، ثروتمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیال دار
تصویر عیال دار
عیالوار، مردی که زن و فرزند و نانخور بسیار داشته باشد، دارای اهل و عیال، عیالمند
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
ج، حمل داران:
حمل داران درآمدند بکار
حمل بر حمل ساختند نثار.
نظامی.
، در تداول، حمل دار و حمله دار، رئیس کاروان خاصه کاروان حج که گروهی را به حج برد و به راهنمایی او حاجیان مناسک و اعمال حج و عمره انجام دهند
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
مأمور دیوان شدن. (از ناظم الاطباء). تکفل شغل دیوانی. امر تحصیل خراج: آمدن خواجه ابومنصور خوافی به عملداری سیستان. (تاریخ سیستان). آخر بواسطۀ عمل داری، به خواجه نورالدین مشهور شده بود. (مزارات کرمان ص 31)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلل دار
تصویر خلل دار
تباه آسیبدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمل ادرار
تصویر عمل ادرار
میزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتل دار
تصویر هتل دار
مهمانکده دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محل دار
تصویر محل دار
نگاهدارنده محل، نگهبان و حارص محله شهر
فرهنگ لغت هوشیار
مالدار: وسخواستک خواستا کمند توانگر، چار پا دار دارای مال ثروتمند غنی: مالداری را شنیدم که ببخل اندر چنان معروف بود که حاتم طائی در کرم، صاحب چارپایان (اسب و استر و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعل دار
تصویر لعل دار
لالدار دارنده لعل دارای لعل
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از نمد پوشیده شده. یا سپر کیل دار. سپری که از موی بز پوشیده باشند: بزر خشت بر سر سپر کیل دار گذشت و بدیگر سوا فکند خوار. توضیح کسره اضافت و صفی بمناسبت وزن شعر حذف شده (ایضا ح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفل دار
تصویر قفل دار
گنج دار، خزانه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیب دار
تصویر عیب دار
معیوب، دارای عیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمل دادن
تصویر عمل دادن
کار سپردن حکومت محلی را به کسی دادن، تولیت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمله دار
تصویر حمله دار
راهنما پیشرو راهنمای خدایخانه
فرهنگ لغت هوشیار
سوکوار برموند شخصی که به مناسبت فوت یکی از نزدیکان سوگوار باشد ماتم زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرق دار
تصویر عرق دار
خوی دار کسی که عرق کرده دارای عرق
فرهنگ لغت هوشیار
مانند عسل: تا از مفردات اجزاء آن مرکبی بفرط امتزاج عسل وار حاصل آمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عار دار
تصویر عار دار
ننگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عملدار
تصویر عملدار
کاریدار کار گزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پول دار
تصویر پول دار
ثروتمند، غنی، توانگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمل دادن
تصویر عمل دادن
((عَ مَ. دَ))
والی گردانیدن، ولایت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیب دار
تصویر عیب دار
آکمند
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع بابل، از توابع چهاردانگه ی سورتچی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی